رادین جون مامانرادین جون مامان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
عشق مامانی و باباییعشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

رادین جون نفس مامان و بابا

رادین جون مامان

رادین مامان در روز 1 آبان 1392 ساعت 20 در بیمارستان امام علی آمل به این دنیا پا گذاشت و دنیای مارو روشن کرد.

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

محبت محبترادین مامان در روز 1 آبان ماه سال 1392 ساعت 20 در بیمارستان امام علی آمل پا به این دنیا  گذاشت و به دنیای ما معنای تازه بخشید.محبتمحبت

محبتمحبتمحبتوزن هنگام تولد: 3300 محبتمحبتمحبت

محبتمحبتمحبتمحبتقد: 52 محبتمحبتمحبتمحبت

بای بای پوشک

رادین جون یه قدم دیگه واسه مستقل بودنش برداشته و دیگه پوشک نمیپوشه چند روز پیش معصومه جون (مربی مهدت) پیشنهاد داد که پوشکت رو بگیریم منم که از خدام بود و تو فکرش بودم که اینکار رو بکنم ولی به دلیل مشغله زیاد موفق نشده بودم موافقت کردم.شورت آموزشی که از چند وقت پیش برات گرفته بودم رو بهش دادم به اضافه یه شلوار که با خودت ببری مهد. روز اول چنان زهر چشمی ازم گرفتی که نگو یه چند بار شلوارت رو خیس کردی یه بارم گلای قالی رو حسابی آبیاری کردی . شبشم جاتو خیس کردی . روز دوم و سوم بهتر شدی ولی بعضی اوقات که خیلی مشغول بازی باشی یادت میره و شلوارتو خیس میکنی. الان که پنج روز گذشته اوضاع خیلی بهتر شده و دیگه شلوارت رو خیس نمیکنی. هر وقت ...
9 آذر 1394

رادین پسرباهوش مامان

خیلی زود کلمات رو یاد میگری و کافیه یه بار بشنوی سریع خودت تکرار میکنی هر آهنگی که میشنوی برا بار دوم خودت یه جاهاییش رو میخونی عاشق آهنگ تولدت مبارک اندی هستی و همش رو حفظی جملات رو قشنگ میگی. مثلا (مامانی آب بده بخورم) - (بابایی رفت سرکار) قصه کدو قل قله زن رو از حفظی چند تا از کلمات رو به انگلیسی میگی مثل (سیب- پرتقال- گربه- سگ-دست- پا- کتاب-توپ- ماهی- اب- ماشین) فدای پسر باهوشم بشم دیگه اصلا سیب نمیگی همش میگی اپل مثلا میگی اپل بده کلاغ پر و لی لی لی حوضک رو بلدی هر آهنگ شادی بشنوی شروع میکنی به رقصیدن و کلا پر انرژی و شاد هستی چند تا کلمه رو میتونی بخونی مثل گل- مو- آب     ...
9 آذر 1394

یه روز خوب پاییزی تو جاده جنگلی آب پری

بعد یه هفته بارون شدید هوا داره کم کم خوب میشه . صبح جمعه بابایی گفت چن هوا خوبه بریم بیرون ما هم از خدا خواسته زودی آماده شدیم و زدیم بیرون.واقعا هوای خوبی بود جون میداد واسه رفتن به کوه البته چون هنوز کاملا خوب نشده بودی احتمال داشت دوباره سرما بخوری خیلی بیرون نموندیم. در کل خیلی خوش گذشت عالی بود. طبق معمول آش هم خوردیم . ولی تو به یه کاسه راضی نبودی واسه همین برات یه ظرف گرفتیم که اومدی خونه بخوری.شکموی مامانی فدات بشم که اینقد آش دوست داری............. اینم از عکساش ...
17 آبان 1394

رادین مامان و محرم 94

دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود دلها همه آماده ی پرواز شود با بوی محرم الحرام تو حسین ایام عزا و غصه آغاز شود اینم عکسای عشق مامان تو محرم امسال اینجا میکروفون گرفتی مثلا میخوای مداحی کنی شام غریبان ...
6 آبان 1394

رادین جون به مهد میرود

به خاطر کار مامانی و اینکه عزیز جون دیگه نمیتونه تورو نگه داره تصمیم گرفتیم ببریمت مهد. عملیات پیدا کردن مهد خوب که تو توش راحت باشی و هم به ما نزدیک باشه از اوایل شهریور استارت خورد. به چندتا مهد سر زدم و از هر کی میشناختم آمار گرفتم تا اینکه مهد مورد نظر پیدا و تصویب شد. درسته یکم راهش دوره ولی هم جاش خوبه هم مدیریت قوی داره و مهمتر از اون خاله معصومه(همسایه روبرویی مون) مربی اونجاست.  قرار شد از 15 شهریور بری مهد اولین روز خیلی ذوق داشتی از اونجا خیلی خوشت اومد یه کم تو حیاطش بازی کردی بعدش با یکی از مربی های اونجا رفتی داخل اتاقت منم تو دفتر منتظرت موندم تقریبا یه ساعتی اونجا بودی و بعدش مربیت اوردتت و با هم برگشتیم خونه. هفته...
6 آبان 1394