رادین جون به مهد میرود
به خاطر کار مامانی و اینکه عزیز جون دیگه نمیتونه تورو نگه داره تصمیم گرفتیم ببریمت مهد. عملیات پیدا کردن مهد خوب که تو توش راحت باشی و هم به ما نزدیک باشه از اوایل شهریور استارت خورد.
به چندتا مهد سر زدم و از هر کی میشناختم آمار گرفتم تا اینکه مهد مورد نظر پیدا و تصویب شد.
درسته یکم راهش دوره ولی هم جاش خوبه هم مدیریت قوی داره و مهمتر از اون خاله معصومه(همسایه روبرویی مون) مربی اونجاست. قرار شد از 15 شهریور بری مهد اولین روز خیلی ذوق داشتی از اونجا خیلی خوشت اومد یه کم تو حیاطش بازی کردی بعدش با یکی از مربی های اونجا رفتی داخل اتاقت منم تو دفتر منتظرت موندم تقریبا یه ساعتی اونجا بودی و بعدش مربیت اوردتت و با هم برگشتیم خونه. هفته اول همین جوری یکی دو ساعت میرفتی مهد. از هفته دوم قرار شد صبح از 7.5 مهد باشی تا 13 اوایل صبح موقع جدا شدن از من یه کم گریه میکردی و منم اصلا طاقت دیدن اشکاتو نداشتم ولی مجبور بودم عزیزم.
بعدش برات سرویس گرفتم. صبح ها با خاله معصومه میری و ظهر بازم خاله معصومه با سرویس میارتت خونه عزیز تا من بیام.
اینم عکسای مهدت تو ماه مهر
جشن شروع تحصیلی مهد با عمو امید
اینم رادین جون و باب اسفنجی دوست داشتنی
اینم عکس رادین جون با ماشین اتشنشانی روز اتشنشانی